یک جایی دور از خودم ایستاده ام. این سخت ترین دوری و فاصله ای است که تا به حال تجربه اش کرده ام. انگار یک آدم دیگر جای من زندگی می کند، نفس می کشد، راه می رود، می خندد، می نویسد و نگاه می کند. با همین مقیاس، دوری از آدم هایی را تجربه می کنم که دوستشان دارم. این هم برایم آزار دهنده است. دیگر نوشتن حالم را بهبود نمی بخشد. حرف زدن رهایم نمی سازد. از حرف زدن می ترسم. از حرف نزدن هم می ترسم. افتاده ام در چاه تاریکی و مداوم فرو می روم. گاهی دلم می خواهد گریه کنم. گاهی می خواهم تا جایی که می توانم قدم بزنم و خودم را خسته کنم. اتاقم به هم ریخته است. ذهنم آشفته است. هیچ نظمی نیست. هیچ تعادلی وجود ندارد. هیچ چیز نفسم را آزاد نمی کند. از رفتن می ترسم. از ماندن و ادامه دادن واهمه دارم. دیگر محل امنی وجود ندارد. نه اتاقم، نه خانه، نه پنجره، نه هیچ حرفی، نه هیچ آغوشی توان آرام کردنم را ندارد. اینجا هم از خودم دورم. می خواهم به خودم نزدیک شوم. می خواهم برایتان از رویش گلهای بابونه بگویم. از آسمان، از توتها، از دوست داشتن، از آغازها. می خواهم برایتان بگویم اما نه با دستانی که دستان من نیست. به خودم که برگشتم به خانه هم برمی گردم. رمضان است. ماه نورهای نزدیک. باشد که نوری به دلم بتابد و من را به من، به خانه برگرداند. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لپ محتوای اموزشی آموزش طراحی کارت ویزیت سیستم متاسرچ و رزرو آنلاین بلیط هواپیما داروها اجاره آپارتمان مبله نگین کوهسار Sepanta Laser Spadan مشکین چت روم مشگین چت خیاوچت روم خیاوی مشکین گپ چتروم شهرستان مشکین شهر اردبیل چت اردکلوب سبلان چت ساوالان گپ Hanson